صبرکردن برای بازیهای هیدئو کوجیما، خصوصا Death Stranding کار بسیار دشواری بود. کوجیما با روشهای مختلف و نشان دادن قسمتهایی از بازی در قالب تریلر گیمرها و فنهای خود را به مرز جنون رسانده بود و کمتر کسی با دیدن چیزی نزدیک به 15 دقیقه تریلر متوجه شده بود که دقیقا در بازی چه می گذرد. کوجیما از ابتدای معرفی بازی خود تاکید داشت که در حال ساختن یک بازی از نوع جدید است و سبک نسبتا متفاوتی متوجه بازی خواهد بود به طوری که بازی شبیه به تجربههای قبلی گیمرها نخواهد بود. چیزی که کوجیما در سر داشت عوض کردن گیمپلی کلیشهیی بازیها بود، یک مثال معروفنسبت داده شده به هیدئو میازاکی(خالق سری دارک سولز) وجود دارد :
اگر توانستید یک بازی اکشن بسازید که در آن از گلوله و شمشیر استفاده نمیشود انقلاب کردهید.
این مثال خط فکری کوجیما برای ساختن Death Stranding را نشان میدهد، به طوری که واضح است بازی دنبال اکشن یا مسائل دیگری نیست و در دنیای خود تلاش دارد تا گیمپلی متفاوتی را خلق کند، برای خلق این گیمپلی کوجیما لول دیزاین کاملا متفاوتی را درپیش گرفت که درواقع با کمتر شدن امکانات یک بازی اکشن اعمال شده بود. حذف شدن المانهای کلیشهیی در یک بازی کار بسیار سختی است، ولی مدیوم ویدیوگیم هنوز مرز مشخصی از خود نشان نداده، به همین جهت کوجیما تلاش کرد تا پایهی اصلی خود را بین محیط بازی و کاراکتر اصلی بنا کند. راه رفتن در بازی و تلاش کردن از رد شدن موانع شاید از دور زیاد خوشایند بنظر نرسد، اما از نزدیک میتواند به تولید یک لول دیزاین مهم، یعنی لول دیزاین طبیعی بینجامد. لول دیزاین طبیعی مفهومی است که تقریبا سالهاست کسی از آن استفاده نمیکند اما کوجیما با محکم کردن ارتباط لول دیزاین و محیط بازی باعث شد تا این مفهوم بار دیگر بر زبان گیم تئوریستنها بیوفتد و به بررسی آن بپردازد. لول دیزاین طبیعی ارتباط مستقیم انسان با محیط است که در قالب ویدیوگیم به اشکال مختلف وجود دارد که کمترین آنها شبیه به Death Stranding پیاده سازی شده. کوجیما با هدف مشخصی تلاش داشته تا بتواند هستهی گیمپلی بازی را روی طنابهای محیط سوار کند که خودش باعث میشود تا شما جزوی از کاراکتر در طبیعت باشید. استفاده از این کار ضررهای بیشماری دارد که احتمالا مهمترین آنها این است که لول دیزاین خیلی سریع وارد فاز تکرار میشود زیرا شما به عنوان گیمر هیچوقت متوجه نیستید که در محیط پس زمینه چه اتفاقی درحال رخ دادن است و معمولا از دید خود به بازی نگاه نمی کنید. در Death Stranding تلاش این است که شما و سم، کاراکتر اصلی، با محیط آمیخته شوید و شماهم جزوی از بازی شوید. کوجیما برای این کار بخش آنلاین بازی را نیز قرار داده که در نوبهی خود بسیار مهم است. البته هدف ما در نهایت بررسی گیمپلی Death Stranding نیست، بلکه قرار است به بررسی سابجکتیو داستان بپردازیم، پس متوجه باشید که داستان بازی تا حد زیادی اسپویل خواهد شد.
شعار به معنای بنیان کج طبیعت
بحث برسر چگونه رخ دادن آخر الزمان از ابتدای بشر تا امروز وجود داشته، میلیاردها تئوری و نظر متفاوت در این باره وجود دارد و کار به جایی رسیده که انسان به مثابهی یک گونهی هوشمند نظر شخصی خودش را در این باره دارد. مذهب، مدرنیته، لیبرالیسم و هزاران مکتب فکری دیگر همگی تلاش میکنن اثبات کنند که حقیقت را در این باره میگویند و همیشه باهم سر ستیز دارند که کدام درست میگوید. کوجیما اما یک بازیساز هایپر رئال است، کسی که فکرش زیاد خارج از بستر رئال سیر نمیکند و برای همین در اکثر آثار او تفکیک واقعیت امروز و فانتزی وارد شده در داستان ممکن نیست. ساحت فانتزی در داستان کوجیما گاهی آنقدر فراطبیعی است که ممکن است به هایپر رئال بودن آن شک کنید ولی برای اینکه متوجه شویم چرا او هنوز هم به هایپررئالیسم علاقه دارد کافی است نگاهی به Death Stranding بیندازیم. جهانسازی بازی بر اساس پایان دنیا و زندگی پسا آخرالزمانی جریان دارد که هنوز با علیت آخرالزمان در جدال است. کوجیما آخرالزمان را نه از چشم آمدن هفت سوار میبیند و نه غرق شدن بشر زیر آب. آخرالزمان انسان به دست خودش رقم خورده و پدیدهیی طبیعی است. سخن اصلی کوجیما در نهایت به طبیعت گرایان بر میگردد: « طبیعت برای مقام کوجکی مثل انسان مانند سایر گونهها رفتار میکند و دلیلی برای برتری انسان بر آن وجود ندارد، هروقت که طبیعت اراده کند بشر در خون شنا خواهد کرد و راه فراری از آن نیست. طبیعت و قانون طبیعی در نهایت برای انسان نیز اجرا میشود و محیط مصنوعی به وجود آمده در تمدن بشری با خون خود انسان شسته خواهد شد. طبیعت به مقام بشر اهمیتی نخواهد داد و از جاندار پر سلولی تا تک سلولی در اختیار او هستند». حال که با خلاصه مانیفست طبیعت گرایان آشنا شدیم دوباره باید به Death Stranding برگردیم. در بازی نیز علت آخرالزمان ریشهی کاملا طبیعی دارد که با خطای انسانی و کمی ماورالطبیعه گره خورده است.کوجیما پیشنهاد میکند که با وجود ازبین رفتن اکثر امیدها هنوز هم برای جلوگیری از فاجعه دیر نیست، تنها کافی است تا انسانها باهم متحد شوند و جلوی فاجعهی بیشتر گرفته شود. سم به عنوان یک انسان بسیار عادی قرار است انسان را دوباره به جایگاه اولیه برساند و طبیعت را پس بزند.
در بازی یک شبکهی اطلاعاتی وجود دارد که وظیفهی سم راهاندازی دوبارهی آن است، حرف مستقیم کوجیما در اینجا این است که اطلاعات و دیتایی که انسان به دست آورده مهمتر از مفهوم انسانی خود گونه است چرا که سالها بشریت دست آوردهای متفاوتی داشته و در نهایت دست آورد یک عقل است که مهم است نه خود خرد. گفتنی است که کوجیما در متالگیر سالید 2 نظر متفاوتی دارد و خطر هوش مصنوعی و اینترنت و میم فرهنگی را عامل اصلی زوال بشر میداند نه بالا روندهی آن. اتصال انسانها بهم مانیفست اصلی کوجیما و بازی است که به کرات به آن اشاره میشود، اشکال اساسی اینجاست که شما با حل کردن حل مشکل مشکل بزرگتری خلق میکنید. اگر برای تسهیل رفت و آمد ماشین ساختهید مشکل سوخت خواهید خورد، اگر مشکل سوخت را حل کنید هوا را آلوده خواهید کرد. این زنجیره در علم همیشه وجود دارد و به نوعی نفرین ابدی انسان و مشکلات اوست. مشکلی که در مانیفست اصلی انسانگرایانهی کوجیما وجود دارد این است که او اشاره نمیکند وضع بشر با «ارتباط» خطرهای بسیار بزرگتری را خواهد ساخت. احتمالا مثال بهتر از کرونا برای اثبات این موضوع وجود ندارد، بشر با ساخت هواپیما و سایر وسایل نقلیه توانست تا ارتباط جهانها را باهم دگرگون کند و انسان را بهم نزدیک. اما چیزی مانند بیماری، دقیقا مثل کرونا، خیلی راحت به وسیلهی همین ارتباط از چین به کل جهان منتشر شد و اولین اقدام هر کشور بستن راههای هوایی زمینی با کشورهای دیگر بود. مسئلهی ارتباط در Death Stranding نیز دقیقا به همین اندازه عجیب و فکر نشده است و بیشتر جنبهی شعاری دارد، شعاری که تلاش دارد بگوید انسان با اتحاد بر طبیعت پیروز میشود و احتمالا در برابر هر بلایی بشر متحد خواهد شد. اما خیر! امروز با چشم خود شاهد هستیم که ارگانیسم کوچکی مانند ویروس وارد دنیا شده و بشر به جای کمک به یکدیگر مرزها را روی هم میبندد و هرکس به فکر خودش است. نگاه آرمانی کوجیما به ارتباط انسانی نه تنها ستایش خاصی ندارد بلکه به عنوان یک هنرمند یا آسیبشناس بسیار سطحی، فکر نشده و تک بعدی است. سم به عنوان یک قهرمان که روی طبیعت وحشی به وجود آمده در حال بقاست به دنبال همرزم میگردد. موضوعیت ستیز طبیعت و سم با یکدیگر یک تناقض شدید را در حرف اصلی کوجیما به وجود آورده که قابل چشمپوشی نیست: اگر طبیعت آنقدر قوی است که آخرازمان را به صورت بشر کوبیده پس چطور از چند انسان انتظار میرود که تنها با اتحاد به آن غلبه کنند و پیروز شوند؟ و اگر این موضوع در ابتدای فاجعه رخ نداده پس چطور ممکن است در انتهای آن رخ دهد، به معنای دیگر اگر بشر قوی جلوی آن سر خم کرده دیگر بشر ضعیف شده چگونه جلوی آن مقاومت کند؟ بیایید کمی واقع گرایانه به رفتار انسانها کنار هم بیندیشیم. اگر انسان شکست خورده و گرسنه را کنار چند انسان دیگر بگذارید مانند هر موجود دیگری که برای بقا میجنگد دست به جنگ به دیگری میزند و هیچجایی برای اتحاد باقی نخواهد گذاشت، ناقض شعار اصلی بازی Death Stranding نیز در نظر نگرفتن خوی بقا انسان است. اگر سم در حال جنگ با طبیعت خود است پس دارد برای بقا تلاش می کند و تلاش مبتنی بر بقای او چیزی فراتر از اتحاد چند نفر باهم است.
کوجیما در داستان مقابل شخصیت اصلی بازی شخصیت دیگری قرار داده که هیگز نام دارد. فلسفهیی که هیگز دنبال می کند قابل تامل است، در شرایط بحران زده و آخرالزمانی اگر بشر به نقاط مختلفی تقسیم شود شانس بقا بسیار بالاتر میرود به دلیل اینکه بلا در کل جهان به یک اندازه پخش نشده است( همانگونه که بازی میبینیم بی تیها در همهجا حضور ندارند و تحت شرایط خاصی در نقاط خاص وارد میشوند) پس اگر از هم جدا شویم شانس بشریت برای پیدا کردن مکانی امن بسیار بهتر است. در واقع کاری که هیگز تلاش دارد انجام دهد زیر سوال بردن سیستم چرخ دندههاست. اگر شما میلیونها چرخدنده داشته باشید که همه باهم کار می کنند پس میتوانید موتوری داشته باشید که کارهای بسیار بزرگی را انجام میدهد. اما تصور کنید اگر فقط یکی از این چرخ دندهها بشکند، آیا موتور دیگر کار خواهد کرد؟ و برعکس، اگر چندین موتور داشته باشید حتی اگر یکی از آنها از کار بایستد بازهم سیستم متوقف نخواهد شد. هیگز حرفهای بسیار مهمی برای گفتن دارد اما کوجیما روی مانیفست خود مسمم است و هیگز را به عنوان تروریست معرفی میکند که خطری برای اتحاد بشر است. چیزی که هیگز از آن صحبت میکند اهمیت حیاتی دارد و احتمالا بهترین حرکت کوجیما در بازی معرفی این کاراکتر است. البته هیگز نیز مانند بسیاری از جدایی طلبان تا خرخره در بازی مسلح شده تا هم جلوهی بدی از او نشان داده شود هم خطرناک معرفی شود. این حرکت کوجیما شوکه کنندهترین آن است، در سری متالگیر، اسنیک به عنوان یکی از کاراکترهای اصلی ارتش جدایی برای خود ساخته که بدون مرز کار میکند و تلاش میکند جلوی شر بایستد. نشان دادن هیگز به مثابهی تروریست مهر محکمی است که کوجیما بر خلاف عقیدهی چندسال پیشش تفاوت طلبی از سیستم فاسد و ازبین رفته را بجای شجاعت جدایی و تحسین کردن به محکوم کردن آن دست میزند. نیاز به گفتن نیست که در سری متالگیر نیز آمریکا عامل شر بزرگ معرفی میشود ولی وقایع Death Stranding در جهت احیا یک آمریکای بزرگ است که با احیا شدنش بشر نیز احیا میشود. تفاوت فکری کوجیما در این مسائل آنقدر متناقض است که انگار دو انسان جدا دست به ساختن بازی زده اند. البته گفتنی است که یک سری از ایدئولوژیهای مضحک نیز به خوبی در Death Stranding به باد نقد گرفته میشوند که جای امیدواری را باز میگذارد.
کاراکتر بریجت نیز در نهایت به سیاستمداران کثیف اشاره دارند که خطای انسانی و پراگماتیسم دنیا را به سمت نابودی میبرند و کاراکترهای دیگر همهگی تحت تاثیر همین اشتباه هستند. نگاه ماورالطبیعهی کوجیما به تمامی کاراکترها آنها را به ساحل بازی متصل میکند که بعد روحانی هر کاراکتر است، چیزی که عجیب است این میتواند این موضوع باشد که کاراکتر بریجت در بعد روحانی معصوم نشان داده میشود که درنهایت به این موضوع اشاره دارد که انسان از اعمال دنیایی اش جداست، اما هیگز حتی در ساحل نیز شر مطلق است و این میزان از تنفر کوجیما نسبت به این کاراکتر باید منشا مشخصی داشته باشد که قبل از این در بازیهایش دیده نمیشده است. تناقضهای داستان در خود بازی فراوان است، جنگی که بین کاراکترها وجود دارد معنا و مفهوم درستی را جلو نمیبرد و باعث چیزی نمیشود. شما هرچقدر که در بازی جلو بروید مسائل باز نمیشوند و فقط به تعداد آنها اضافه میشود که این نشان میدهد با اینکه کوجیما در حال استفاده از لول دیزاین محیطی است اما در نهایت جهانسازی بسیار ناموفقی دارد، مخصوصا پایان بازی که بدون هیچ جوابی به سوالهای بی شمار وضعیت را وخیمتر می کند. تقریبا هیچ علیت خاصی برای کنشهای مختلف به وجود آمده در محیط بازی Death Stranding وجود ندارد در نهایت به همان مانیفست اولیه طبیعت ختم میشود که بسیار کسل کننده و ناقص است. این نوع از توضیح ندادن در داستان نشان میدهد که داستان از ایدهی اولیه فراتر نرفته و کوجیمای محبوب ما که روزی داستانگوی حرفهیی بود حال حتی با خط فکری خود در جنگ است و مشخص نیست هدف نهایی اش از داستان بازی چیست. دربارهی رفتار غیر منطقی کاراکترهای سطحی بازی و بسیاری از سوراخهای دیگر میتواند چندین صفحه نوشت، اما حمله به یک اثر ضعیف کسی را قوی نمیکند. کوجیما اشتباهات بسیار زیادی را در قبل از عرضهی بازی و چه بعد از آن مرتکب شد که احتمالا ثابت میکند که باز گذاشتن دست هنرمند همیشه به شکوفایی آن نمیانجامد. البته این اولین تجربهی این بازیساز بزرگ به صورت مستقل بود و باید دید در آینده چگونه عمل خواهد کرد، تنها چیزی که به عنوان طرفدار از آن انتظار داریم یک بازی کوجیمایی است که حداقل داستانی پر از باگ نداشته باشد.